جلاد ابدی
06/12/2023 at 23:43 بیان دیدگاه
پَر فابیان لاگِرکْویست[1] شاعر و نویسندهی سوئدی و برندهی نوبل ادبی سال 1951، رمان ‹جلاد[2]‹ را به سال 1933 و پس از به قدرت رسیدن هیتلر در آلمان نازی نوشت.
او نیز چون نویسندگان آلمانی که ‹تبعید درونی› گزیده بودند، اشارهی صریح به موضوع ندارد. به طور غیرمستقیم و به ویژه نمادین به احیای ‹جلاد› در دوران مدرن پرداخته است. نوشتهی او از دو بخش تشکیل شده که بخش نخست در سدههای میانی و بخش دوم در دوران معاصر میگذرد.
عناصر پیوند دهندهی دو بخش حضور جلاد، فضا (میخانه و بار) و گفتوگوهای کم و بیش موازی در میخانه و بار هستند، اما عنصر اصلی پیوند دهنده همان نمادگرایی است. در بخش اول جلادی ساکت میبینیم نشسته میان آدمهای لافزن که به صدای بلند و با افتخار از خود میگویند. خامترین و ابتداییترین قصهها را گونهای روایت میکنند که فضای هیولایی خشونت از دل آن بیرون میزند. از جادو، باور به شیطان و تجربههای بدوی قدرت شیطان حرف میزنند که جلاد خاموش نماد همهی آنهاست. از جلاد میترسند، اما با گونهای غرور و احترام از او میگویند.
گفته میشود که مردم ‹شیفتهی شر› هستند و بشریت ‹روی مردار زندگی میکند.› در خود شخص جلاد هم ترکیبی عجیب از خشونت تکاندهنده و هولناک و عشق لطیف وجود دارد. در بخش اول نوشته، بُعد نمادین و حتا اسطورهای متن ملموس است. بیشتر جذابیت متفکرانه و گفتمانی دارد تا صرف روایت داستانی. قصههای افراد در میخانه بیشتر به گونهای ‹شهادت› دربارهی قدرت شیطان شبیه است. راویان وحشت زده، جرات نزدیک شدن به جلاد را ندارند، اما نگاه، حرکات و سخنشان انگار با شوقی ناشناخته گرایش دارد سوی قدرت جادویی جلاد ساکت.
این متن از ابتدا به عنوان مراقبهای خارج از زمان دربارهی ‹جلاد ابدی› مطرح شد. از این رو بخش دوم آن که به ظاهر روایت چندین سدهی بعد است، روایت روز نیست. اشارههایی به آلمان نازی و زرادخانهی نفرتانگیز دکترین نازی در آن وجود دارد، اما صریح نیست. بیشتر در لایهای نمادین و فراتر از روند واقعیتنمایی پیش میرود. اما جلاد تبدیل به جلاد متمدن میشود. نمادی از ترور مرد قدرتمندی که همچنان به اعمال قدرت وحشتناک و در عین حال جذاب برای خود و موجودات بدویماندهی پیراموناش ادامه میدهد.
تمرکز متن روی خشونت است با بیانی باستانی و در عین حال بسیار نو و معاصر از قدرت شیطان. ‹خشونت، بالاترین شکل بیانی ذات انسان است، نه تنها جسمی که نیز روحی.› و ‹ما بر کسانی که سرکش باقی میمانند، غلبه خواهیم کرد. مردم، با اعتماد بسیار جلوی زندانهای او گرد آمده بودند، به انتظار شنیدن فریادهای کسی که در پشت دیوارهای او دست از ایمان خود شسته بود.›
انفجار خشونت به رهبری جلاد معاصر، گونهای تمرین مذهبی است. شیفتگی جمعی ستایش از جنگ، آموزش انضباط حزبی، نژاد پرستی، اعتقاد به نظم بیهودهی ساختهی توهم. جنبهای فریبنده در انسان از آغاز زمان در ‹عصر برنزی شر› مدرن. انفجار تهوعآورتر از وراجی در میخانههای سدههای میانی.
لاگِرکْویست خواسته از تاریخ فراتر رفته و اسطوره را هدف قرار دهد. رمان او به ظاهر سنگین و تاریک است، اما مثل طنز کارهای برشت ساختار دراماتیک هم دارد.
جلاد مدرن، نماد نظم نوین مبتنی بر ستایش خشونت است. اما ‹زمانهی جلاد’مدرن دوسویه است. و پرویز ثابتی، انگار مدل لاگِرکْویست بوده در مستندی که مستند نیست. هذیان است. ساخته به سفارش دستگاه اطلاعاتی در ستایش جلاد و دهن کجی به قربانیان خشونت او و دار و دستهاش.
این مستند انگار در دههی سی سدهی گذشته ساخته شده است و تکگویی هذیانواره شخصیتی است آمیخته از درام برشت و محال بکت. |
[1] Pär Fabian Lagerkvist
[2] Bödeln
Entry filed under: Uncategorized.
Trackback this post | Subscribe to the comments via RSS Feed