Archive for مارس, 2020
کرونا 2
ویروس همهگیر کرونا وادارت میکند تا به جست و جوی دلداری و زیبایی بروی به کتابفروشی (اگر که باز باشد) و یا بگردی در کتابخانهی خودت. اغلب هم برمیخوری به ادبیات ِ خوب ِ جهان. نویسندگان بزرگ نشانات میدهند که زندگی، گِرد ِ دم ِ مرگ و اندیشهی مرگ میچرخد و سودای آن دم، هستهی زندگی است.
چندین روز پیش نوشتم که باید این روزها بروم سراغ ِ دکامرون ِ بوکاچیو. کتابی بس زیبا وسرگرم کننده دربارهی مرگامرگ (طاعون) ِ همهگیر ِ 1348 در فلورانس ایتالیا. خواندن که آغاز کنی، احساس میکنی انگار دیروز نوشته شده است: انباشتهی دیده و شنیدهها که اکنون ِ تو با خبر و آگاهیها انباشتهاند. از ما بهتران اما – چون نکتهی ظریف ِ بوکاچیو دربارهی خود بزرگبینی ِ ازمابهتران ِ فلورانس- ، با وجود ِ مرگامرگ، بیدلواپسی به زندگی ِ شاد ادامه میدهند: ‹مشکل چیست؟ چرا، حرف از تندرستی که به میان آید، کند و بیتفاوتتر از دیگرانایم؟›
خوب که به درون ِ دکامرون بروی، میبینی کرونا در برابرش هیچ است.
قرعهی امروز افتاد به داستان ِ دوم از روز هفتم: پرونلای زیبارو، وقتی همسرش که بنایی زحمتکش و فقیر است به خانه میآید؛ معشوق خود در بشکهی شراب پنهان میکند.
بوکاچیو، به جنبهی انسانی توجه دارد و از اینرو کارش دلداریست، زیرا همدردی با انسانهای اندوهگین و توجه به سرنوشتشان، انسانی است.
در این روزهای انباشتهی خبر کرونا و مرگ در تنهایی، شاید خواندن کار ِ نویسندهی سودایی ِ دیگر، لو تولستوی بد نباشد: مرگ ایوان ایلیچ تا بدانی مرگ در تنهایی به چه معناست. یا ‹یوزپلنگ‹، نوشتهی جوزپه توماسی د لامپهدوزا. رمانی که در دههی شصت سدهی گذشته هیچ ناشری حاضر به انتشارش نبود، به این دلیل که بوی کهنهگی میداد. (لوچیانو ویسکونتی بر اساس این رمان فیلمی به همین نام ساخته است، با بازی کلودیا کاردیناله، آلن دلون و …). اندوه ِ مرگ ِ بیماران ِ کرونا در این روزها و هفتهها دوچندان شد. چند سطر از فصل یکی مانده به آخر به شکل شگفتانگیزی زیباست. چند سطری که تنها از قلم ِ نویسندگان بزرگی چون تولستوی، بوکاچیو و لامپهدوزا میتراود. نشستهای کنار بستر مرگ ِ دون فابریزیو. در آخرین دمهای زندگیش میپرسد که از این هفتاد و سه سال زندگی به راستی چه اندازه زیسته است. با حساب کتاب و چرتکه آخرش میرسد به عدد ‹حدود› ِ سه. و آنوقت این جمله میخوانی: ‹و چند سال از این همه اشغال شد با اندوه و کلافهگی؟ نیاز نبود خود خسته کند با محاسبه. باقی: هفتاد سال تمام.›
آمدنم بهر ِ چه بود؟
برای یادآوری
https://koushyarparsi.files.wordpress.com/2017/11/d8b2d985db8cd986-d984d8b1d8b2d987.pdf
خواندن به زمانهی همهگیری (اپیدمی)ها
اکنون که ویروس همهگیر کرونا بسیاری شهرها را از جهان بیرون منزوی کردهاست، وقت ِ خواندن رمانهای کلاسیک ‹قرنطینه› رسیده است. البته بهترین گزینه رمان دکامرون بوکاچیو خواهد بود، اما این رمان آنقدر قطور است که باید بگذارم برای وقتی که دیگر نتوانم از خانه بیرون بیایم. سه مرد و هفت زن گریخته از بیماری طاعون به سال 1348 در فلورانس، نشستهاند در خانه و دهها داستان برای هم از همه جنبههای زندگی تعریف میکنند و با این کار به هم روحیه و توان مقاومت در برابر هر ویروسی میبخشند.
در این روزهای ناآرامی، نخست به کاری کوتاهتر فکر میکنم. یاد ِ قرنطینه از فریدون هویدا میافتم که – شوربختانه – در دسترس ندارم. رمان طاعون از آلبرکامو (1947) به دست میگیرم. روایت ِ همهگیری طاعون در شهر وهران الجزایر. دروازههای شهر که به بیرون بسته شود، وحشت فراگیر میشود. بسیاری میمیرند. نکتهی خوب اما این است که هر کسی، فقیر یا غنی، بد یا خوب، به یمن این بلای همهگیر برابر میشود. طاعون تبعیض نمیشناسد. دکتر ریو میشود قهرمان جاودانه.
کامو، با این رمان ِ قرنطینه انتظار بیشتری از تنها روایت ِ یک ماجرا داشت. میخواست نشان بدهد که در شرایط بحران به سر انسانها چه میآید. آنهم به زمانهی رژیم ِ ترور. بیتردید به دوران نازی که چند سال پیشتر شکست خورده بود، نظر داشت. و تردید نیست که کاموی ضد کمونیست گوشهی چشمی به ترور ِ استالینی نیز داشت. تهدید کمونیسم در اروپای سالهای نخست پس از جنگ دوم جهانی بسیار جدی بود.
میروم سراغ شهر ِ کوران از خوزه ساماراگو. بیماری نابینایی به جان مردم افتاده. در این رمان جز چشمپزشک و همسرش، آدم ِ خوب از آن دست که کامو در رماناش آورده نشان نمیبینیم. در شهر کوران هر کسی برای خود و خدا برای همه است. انسانهایی که نابینا و بندی میشوند، تبدیل میشوند به حیوان ِ درندهخو. دلیل خوب تا قفل ِ محکمتری بزنی به در ِ خانه و آذوقهی کافی نیز احتکار کنی برای روز مبادا.
اما زیباترین و واقعیترین رمان-قرنطینه که این روزها –دوباره – خواندم، رمان نمسیس (Nemesis)1 از فیلیپ راث است؛ منتشر شده به سال 2010. داستان در زادگاه نویسنده – نیوآرک – به تابستان 1944 میگذارد که بیماری فلج همهگیر شده و حتا به دبیرستان در محلهی یهودیان میرسد و دانشآموزان زیادی قربانی این ویروس میشوند.
باکی کانتور معلم ورزش است. در زمین با دانشآموزان بیسبال بازی میکند، انگار بخواهد پسران را در برابر آلودگی به ویروس حفظ کند. اما روزی دانشآموزان را وانهاده و سراغ دوست دخترش میرود که در اردوگاه تابستانی به سر میبرد؛ جایی در کوهستان که گذار ویروس هنوز به آنجا نیفتاده. خود میداند که کارش خیانت به دانشآموزان است، اما امنیت خود و بودن کنار دوست دخترش میگزیند. تنها نمیداند که خود در زمین ورزش به ویروس آلوده شده و در اردوگاه یکی پس از دیگری آلوده خواهد کرد. خود ِ او با فلج ِ خفیف رهایی مییابد، اما از عذاب وجدان خود را منزوی میکند و نفرین میفرستد به خدا که هرچه بلا و زشتی پخش کرده روی سر انسان و انسانیت. این رمان را بخوانید و بلرزید!
1 ، نِمِسیس در اساطیر یونان، ایزدبانوی نیک و بد، عدالت و انتقام است. تندیس و معبد او در روستای رامنوسیا است و به همین علت با نام رامنوسیا (Rhamnusia) نیز شناخته میشود.دانشدانشموزان
هنر در زمانهی نفرت ِ فرهنگی
نگاره از زن ِ عریان آیا به اعتبار ِ موزه آسیب میزند؟
‹وقت آن نداشتم که موز (پری) کسی باشم، سرم شلوغ بود با سرکشی در برابر خانواده و آموختن ِ هنر.› این گفتاوردی است از لئونورا کارینگتون (Leonora Carrington) در یکی از نوشتهها برای نمایشگاه اشکهای اروس در موزه مرکزی اوترخت (هلند) که در هفته سوم فوریه 2020 افتتاح شد. نگارههای سوررئالیستی یوپ موسمان (Joop Moesman) در مرکز توجه این نمایشگاه است